برای تو

  من هستم و تنهایی ، تنهایی هست و یک دفتر خالی! دفتری پر از برگهای سفید ، دلی پر از غم و نا امید! دلی پر از حرفهای ناگفته ، تا سحر چند ساعتی مانده ! نور مهتاب بر روی دفتر خالی ، قلبم سرشار از غم و دلتنگی! چند لحظه می اندیشم که چه بنویسم ، حرفی ن عزیزترینم...

لحظه های دوری مان چه بی نفس می گذرند

عشق مان زمان را هم به حیرت وا داشته...

هر چه از عاشقانه هایمان می نویسم هوایی تر می شود دلم

و پر می کشد برای آغوشت...

واژه ها درد را نمی فهمند...

پس درد دوری از آغوشت را فقط سکوت می کنم...